پنجشنبه، بهمن ۰۷، ۱۳۸۹

یک لحظه


هر دفعه که بخاطر یه موضوع بی اهمیت(یا کم اهمیت)بیش از حد ناراحت میشم یا خودمو سرزنش می کنم،به خودم میگم این آخرین باره که اینجوری رفتار می کنم،باید قوی باشم و از این حرفا.اما این آخرین بارها مدام تکرار می شن!مثل دیشب که بخاطر نمره 9 امتحان عملی آناتومی گریه کردم،بیشتر ناراحتیم البته واسه این بود که یاد یه سوالی افتادم که درست نوشته بودم بعد خط زدم و غلط نوشتم.ینی اگه شک نمی کردم...از این اگرها زیاد پیش میاد.ولی هنوز تو فکرشم که چطور یک لحظه شک میتونه همه چی رو به هم بریزه.
+این دیگه آخرین بار بود...احتمالا.                                                                                                     
                                                                            

یکشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۹

خسته از این روزهای سخت

درسته که نباید از شکست بقیه خوشحال بشیم،درسته که نباید بی دلیل از کسی بدمون بیاد،آره اینا رو می دونم ولی واقعا خوشحال شدم وقتی فهمیدم با نمره 8 افتاده!
+فکر کنم از خوشحالی همون روز بود که امتحان امروز رو خراب کردم،مهم نیست
++بعضی وقت ها خوشم میاد از بی خیالی خودم

پنجشنبه، دی ۳۰، ۱۳۸۹

می اندیشم،پس...هستم؟


ینی اگه دانشجوهای پزشکی اندیشه اسلامی و اخلاق و از این چیزا نخونن نمیتونن پزشک بشن؟
البته خیلی هم بی فایده نیست،معدل رو میبره بالا!

سه‌شنبه، دی ۲۱، ۱۳۸۹

کم یا بیش


یک هواپیما سقوط میکنه.فرداش یکی دیگه وسط راه فرود اضطراری داره.یه عده مردن یه عده....مجری میگه:البته از این اتفاق ها تو هر کشوری کم و بیش میفته.فقط بیشش اینجاست کمش بقیه جاها(اینو دیگه مجری نمیگه!)

شنبه، دی ۱۸، ۱۳۸۹

somebody wake me up

هنوز در کابوس امتحان ها به سر می برم.امروز که تعریفی نداشت.قیافه های بعد از امتحان دیدنی بود.از سالن امتحان که اومدیم بیرون برف میومد.خوشحالمون کرد.هر چند خیلی زود قطع شد.رفتیم تو حس"بیخیال امتحان و حالا مگه چی شده...!"حس خوبی بود ولی کابوس همچنان ادامه داره.

دوشنبه، دی ۱۳، ۱۳۸۹