جمعه، مرداد ۰۷، ۱۳۹۰

I Hate This

بیمارستان اصولا جاییه که بیماران در اون حضور دارند!
و یه بیمار اونقدری مشکل داره که لازم نیست کاری کنیم که باعث شه زودتر آرزوی مرگ بکنه
امروز که خواهرم برای عمل آپاندیس راهی بیمارستان شد و منم باهاش رفتم یه چیزایی اونجا دیدم که واقعا دلم میخواست بشینم و زار زار گریه کنم.موقعی که از اتاق عمل آوردنش پرستاره صدام زد و گفت بیا کمک کن تختو هل بدیم!وقتی هم که میخواست بذارتش رو یه تخت دیگه،ازونجایی که تو عمل بیهوشش نکرده بودن و با بی حسی عمل شده بود خواهرم نمیتونست پاهاشو تکون بده،به من گفت برم رو تخت و ازونطرف پاهاشو بکشم که بذاریمش رو تخت...
میخواستم بگم  این دیگه چه وضعیه و این حرفا.ولی گفتنش قطعا فایده ای نداشت.فقط به این فکر کردم که چند سال دیگه که قراره تو همین بیمارستان ها کار کنم چطوری میتونم تحمل کنم.هنوزم دارم به همین فکر میکنم فعلا به نتیجه ای نرسیدم.